انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه بشر نقره‌ای | حدیث یعقوبوند کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: برای او زندگی در رویایی بزرگ و شاید دست نیافتنی خلاصه شده. با شیوع پیدا کردن بیماری نادر، او به دنبال نجات جهان در مکانی‌ست که روزی تمام رویایش بوده. او ده سال تلاش کرده و حال با تصمیمی ناگهانی پلی برای وصال آرزویش یافته، پلی که او را به واقعیت رویایش نزدیک‌تر کرده. آن مکان کجاست که ارزش بیست و چهار سال انتظار را دارد؟ آیا رویاها همیشه به واقعیت بدل خواهند شد؟ مقدمه: اختراعات و دست‌آورد‌های انسان کماکان همه چیز را سهل کرده؛ اما رنگ و بوی زندگی را رفته‌-رفته کم کرده است. مقصود این است، انسان بدون آگاهی و بصیرت چیزی را ابداع می‌کند که مصداق امضا کردن سند مرگ با دست خویش است. درست مثل اختراع سلاح گرم یا سرد. چه کسی فکرش را می‌کرد روزی همین فلز کوچک دست‌ساز، روشنایی را بر چشم‌انداز آدمی تاریک سازد و از قبیل این اختراعات گاهی همه‌ی جهان را نابود می‌کنند؟ انسان کم و بیش با اندکی خطا زندگی را برای خود و اطرافیان به فرجام می‌رساند و این دقیقا همان چیزیست که نقطه‌ی تاریک هراس را در جان‌ها می‌اندازد و این... این عادلانه نیست! «توجه: بیشتر نوشته‌ها در حیطه آزمایشگاهی تا حدودی تخیلی بوده و صحت ندارند!»

داستان گرگ گرسنه، گارسون بیچاره | حدیث آمهدی (دیان) کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: درون رستورانی که تنها غذای گیاهی سرو می‌شود، در حال نعره کشیدن و فریاد زدن است. او بالاخره در این بیابان رستورانی را پیدا کرد و خواستار گوشت شد؛ اما در آنجا و طبق قوانین جز سبزیجات قاعدتا چیزی سرو نمی‌شد. حالا این گارسون بیچاره بین دوراهی پیمان به عهد و عهدشکنی در ازای زنده ماندن گیر افتاده! چه کسی درون آن مکان در حال نعره کشیدن است؟ گارسون در این تعارض منفی-منفی کدام راه را انتخاب می‌کند؟ مقدمه: شک نکن قانونِ حفظ تعهد از هر چیز جدی‌تر است. وقتی سخنی را به قسم می‌بندی مگر از جانت سیر شده باشی تا زیر آن بزنی. تو مرگ را به چشم می‌بینی و پیمانت را با تصور آزادی از مرگ می‌شکنی؛ اما از کجا معلوم عواقب این شکستن از خودِ مرگ سخت‌تر نباشد؟! هر آنچه متصور شوی به بدترین شکل پس از بستن پیمان، پشت در این عهد منتظرت می‌ماند تا زمانی که خودت آن را آزاد کنی و پس از آن به هر چه می‌خواهد دچارت می‌کند. حال می‌خواهد گرگی گرسنه پشت درهای رستوران منتظرت باشد یا گرگ‌های بیشتر بابت شکستن پیمان به تو حمله‌ور شوند؟ شاید نام دیگر این داستان را باید بد شگونِ واقعی گذاشت!

داستان بلند طلوع سلاست | فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان| فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: جنون، بیماری که گاه و بی‌گاه در بیمار پدیدار می‌شود. اول با درد و تشنگی غیرقابل باور شروع و در نهایت با کشت و کشتار مردم تمام می‌شود. نه صبر کنید، این یک بیماری نیست! نفرین، آری این اسم بیشتر به او می‌آید. نفرینی مخوف که نسل به نسل در یک خاندان چرخید و در نهایت به او رسید. اویی که تمام عمرش را صرف پیدا کردن یک درمان برای جنونش و گشتن به دنبال آن فرد کرد؛ اما چه شد؟ چرا تمام آن چیزهایی که به دنبالشان بود در مشت آن دخترک اشرافی است؟ دختری که در طول روز یک بانوی با وقار و متشخص است و در شب که می‌داند؟ مقدمه: مراقب باشید، چرا که ممکن است او شما را به عنوان قربانیِ بعدی خود برگزیند. نیمه شب‌ها در و پنجره‌ی خانه‌ را قفل کنید و به هیچ وجه به بیرون از خانه نگاه نکنید. او در نیمه‌ شب‌ها بیرون می‌آید، با خنجری خونین و چشم‌هایی سرخ رنگ که از شدت جنون می‌درخشند؛ آرام‌آرام با قدم‌هایی نامنظم جلو می‌آید و در یک آن تمام کسانی را که در مقابلش قرار داشته باشند تکه پاره می‌کند. تنها چیزی که می‌تواند عطش آن هیولای مخوف را سرکوب کند، خون است و بس! در حالی که خون از سر و رویش چکه می‌کند در راس اجساد می‌ایستد و با دیوانگی از سر لذت قهقهه می‌زند. این جنون است، جنونی که برای تمام طول عمرش بر قلب و ذهن او سایه انداخت است.

داستان کوتاه در شب | مهدیس شریفی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: روتا شخصی خیالی که در ذهن لاله از نوجوانی پیله کرده است و قصد رفتن ندارد. در زمانی معین ودر شبی مخوف، لاله یکباره به خوابی ابدی حضور پیدا کرد و زمانی که یکباره جهانش همچون خوابی کوتاه تیره شد روتا را از لای تیرگی ها دید که چگونه پرسه می‌زد و لاله را شیفته خود کرد، تخیلاتی که لاله برای خود بافته، عشق را فریاد می‌زنند به گمانم لاله در همان دیدار اول عاشق شد و راه بازگشت به خواب دوباره را برای دیدن روتا قبول کرد. ایا عشق خیالی لاله انعکاسی از واقعیت است؟ مقدمه: عشق قلب را مچاله می‌کند، عشق نبض را ضعیف می‌کند.منتظر می‌مانی که همه چیز واقعی شود اما وقتی از خواب بیدار می‌شوی می فهمی که آغوشش را با متکای روی تخت اشتباه گرفته ایی! از شدت نزدیکی که در رویا به او داشته ایی غرق در عرق های سرد می‌شوی که روی کمرت را نوازش می‌کنندو این‌نوازش هارا با انگشتان قلمی اش‌اشتباه‌می‌گیری؛ وقتی که نسیمی از پنجره روانه اتاق می‌شود و موهایت را نوازش می‌کند، خیال می‌کنی که او موهایت را به بازی گرفته است و این واقعا زیباترین عشق میان خواب و رویاست.

داستان کوتاه فقط چند قدم | سایه.م.ر کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان شیرین و فرهاد را حتما شنیده‌اید. چه شعرها که برایشان نگفته‌اند و چه داستانی دارد، شیرین مانند عسل و تلخ مانند زهر. بیستون سنگ صبور قلب فرهاد می‌‌شود و شیرین کابوس تلخ شب‌هایش. باید دید داستان فرهاد ما چه خواهد شد؟ شیرین درد است یا درمان؟ شیرینی رویای شیرین به کام فرهاد می‌شود یا خیر؟ مقدمه: دوستت دارم و از تو دلگیر نیستم. اگر پاییز دل بستهٔ برگ سبزی باشد، یا قفسی عاشق پرنده‌ای... مثل لالی که گم کرده خودش را در آهنگی؛ که زمزمه‌اش هم نخواهد کرد. می‌دانم! می‌دانم و کاری از دستم بر نمی‌آید. از تو دلگیر نیستم، آخرین دقیقه‌های اسفندماهم انگار؛ تو اما بهار شو و تمامم کن. معصومه صابر

داستان کوتاه آن شب لاجوردی | جودی آبوت کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پس از شنیدن آن جمله‌ها از زبان نامزدش قلبش ترک می‌خورد؛ اما لبخند می‌زد و وانمود می‌کرد که چیزی نیست. وقتی که در پارک نشسته بود و به ماه نگاه می‌کرد صدای ناله‌ای از درد توجه‌اش را جلب می‌کند، ناله‌ها متعلق به دختری بود که هیچ شباهتی به انسان‌ها نداشت! او را به خانه‌اش برد و تا وقتی که حالش خوب شود از او پرستاری کرد. حال زمانیست که آن موجود چشم باز می‌کند و خواهان خون می‌شود. چه بلایی سر آن دختر آمده بود که آن‌طور ناله می‌کرد؟ می‌شد امیدوار بود که خطری برای کسی ندارد؟ مقدمه: همه‌جا تاریک است و نوری وجود ندارد، نگاهت را دور تا دور آن فضای سیاه می‌چرخانی. شبیه به یک موزه‌ی هنری است. تابلوهای بزرگ نقاشی حتی با وجود تاریکی توجهت را جلب می‌کند؛ با حس روشنایی نگاهت را از نقاشی‌ها می‌گیری و به روبه‌روات می‌دوزی ناگهان نگاهت قفل جسم مچاله شده‌ای گوشه‌ی آن موزه‌ی هنری می‌شود و همان‌طور که به راهت ادامه می‌دهی با تعجب به موهای سفید رنگ آن پسر بچه نگاه می‌کنی، بالای سرش می‌ایستی و سر کج می‌کنی و آنگاه که پسر بچه با صورت خیس از اشک سرش را بالا می‌آورد دلت می‌لرزد؛ او لبخندی می‌زند و تو مات خیره‌ی چشم‌های آبی زلالش می‌شوی.

داستان کوتاه دیستنس لاو | ساجده بهمنی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: عشقی که در خواب و رویا با ملاقات کردن همدیگر شروع می‌شود. دخترک خبر ندارد کسی که ملاقات می‌کند یک خواننده‌ است که حال روحی خوبی ندارد و در روزی که برای خواندن آهنگ جدیدش به بیرون می‌رود مردم از او انتقادهای وحشتناکی می‌کنند. پسرک دگر نمی‌توانست ببیند و بشنود که مردم دلشان می‌خواهند او بمیرد پس تصمیم می‌گیرد که جان خود را بگیرد. آیا پسر جان خود را می‌گیرد؟ آیا دخترک از این خودکشی باخبر است؟ مقدمه: همه‌چیز ناگهانی رخ داد! بی‌اجازه در دلم نشستی و صاحب وجودم شدی، آمدی زخم‌هایم را چنان مرهم بخشیدی که دوا چنین نمی‌کرد، آمدی و زندگیم را نورانی ساختی. یک آن تمام وجودم شدی، تو را با جهان عوض نخواهم کرد! بیا تا همیشه در کنار هم دوتا عاشق بمانیم، بیا آنقدر عاشق شویم که گویی لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رومئو و ژولیت هستیم! بیا قول دهیم تا ابد دستانمان قفل هم باشد! زیبای من، دوستت دارم...

رمان قلمرو صورتی | یاسمن موسوی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تسا برای رسیدن به رویای خون‌آشام شدنش دست به هرکاری می‌زنه. رویاهای فانتزی بزرگی داره که رسیدن بهشون غیر ممکنه؛ اما اون بی‌خیال نمی‌شه و همراه با دوستش تصمیم می‌گیرن به یه دزدی بزرگ برن و چیزی رو به دست بیارن که بتونه این آرزو رو برآورده کنن. اون چیه؟ ممکنه این رویاها و آرزوها باعث بشن به دردسر بیفته؟ آیا در آخر به اون رویاهای فانتزی خودش دست میابه؟ مقدمه: به دنبال رویایی دست نیافتنی دویدم؛ سوار ابر خیال شدم و از بلندای کوه حقیقت به جهان خیره شدم، راهی برای پرواز بر فراز دریای رویا یافتم و همسفر قاصدک‌های خونین شدم. من به دنبال رویایی غیر ممکن بی‌توجه به آنکه می‌شود یا نه دویدم. روزهایی را می‌دیدم که ملکه‌ی دنیای صورتی خویش هستم؛ لباسی از برگ گل به تن دارم و رگه‌ای خون از گوشه‌ی لب‌هایم خودنمایی می‌کند. همه گفتند نمی‌شود اما من زاده شدم تا کاغذ نمی‌شود و نداریم را دور انداخته و برگه‌ی دستیابی و موفقیت را نمایان کنم. چطور و چگونه مهم نیست، تنها مهم این است که اثبات کنم می‌شود در جهانی صورتی پادشاهی کرد. «نرجس‌پروازی»

داستان منهدم موقت | آتنا ابدان کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: راهزنان دریا این‌بار به کشتی قابلی دستبرد زدند و ماحصلش دلارهایی به اندازه‌ی تک‌تک نقشه‌های هر یک برای فریب دادن دیگری‌ست، ناخدا همچنین ریسمان دسیسه‌ را در خیالش می‌بافد. از ما بین این سیزده مردِ زیاده طلب، یک نفر داوطلب می‌شود چیزی را به ناخدای پرحرص که فریب دادن برایش از همه سهل و بی‌رنج‌تر است یادآوری کند. این مرد بی‌طمع کیست؟ ناخدا ادموند از چه کسی، چه درسی خواهد گرفت؟ مقدمه: نه تقدیر و نه سرنوشت کار تاریخ است، زیر سر اوست هر چه که اینجا رخ می‌دهد، اگر امواجی هستند که با ولع کشتی‌ها را در خود حل می‌کنند پیشه‌ی خودش است، در صورت فسخ، لاشه‌اش به اسکله خواهد رسید تا آن هنگام بادبان‌ها به جهت جنوب هدایت می‌کنند و جزیره‌های ناشناخته پشت شناسنده‌ها خفا می‌شوند، فدریک بکمن به صحت می‌گوید که: «انسان درحال معامله‌ی زندگی است، هر روز.»

داستان جلل الخالق | پارمیدا سخایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: از مکانی ناشناخته برای تحقیق درباره‌ی بشر آمد بود انسان نبود؛ ولی از انسانیت بو برده بود آشنا شدن او با دخترک همه چیز را دگرگون کرد به زندگی دخترک نور و طراوت بخشید، لب‌های ترک خورده خشکیده و کبود را به خنده وادار می‌کرد از زیبایی کلمات و حرکاتش چشم‌های کم سوی دختر درشت و براق می‌شد. سرانجام این قصه‌ی زیبا چیست؟ سر آخر وداع می‌کنند یا این‌که روزشان را کنار هم شب می‌کنند؟ مقدمه: او که بود؟ از کدام سیاره به انحصار آمده بود؟ آن‌قدر انحصار طلب که قلب مرا نیز از آن خودش کرد، آخر قلب من است یا سهم اویی که نمی‌دانم چه کسی است؟ در سینه‌ام می‌تپد؛ اما بهانه به آغوش کشیدنش را دارد اراده‌ی چشم‌هایم دست خودم نیست، هر زمان که می‌بینید او را طاقت پلک زدن را از من سلب می‌کنند، حتی کنترلی بر لب‌هایم ندارم، لب‌هایی که به چهره‌ام دوخته شده با دیدنش کشیده می‌شوند و از سرخوشی و خنده یک‌ جا بند نمی‌شوند. عجیب و غریب تمرین موجودی که در زندگی خویش دیده‌‌ بودم، تو زیباترین عشق زندگی من بودی؛ اما فرصتی برای عاشقی وجود نداشت.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.