انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه غم اَفزا| بهار زارع کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: همه چیز از آن روز شروع شد، درست روزی که به خود آمدم و دیدم در سردخانه بین انبوهی از مرده‌ها نشسته‌ام و همراه با آنها از سرما جان می‌دهم؛ حتی گاهی خود را در بین انبوهی آتش می‌دیدم که همچون تکه چوبی در آن می‌سوزم و تبدیل به خاکستر می‌شوم. من دیوانه نبودم فقط هرچیزی را که می‌دیدم به زبان می‌آوردم. اما تا کی کابوس روزانه‌ام مرا رها می‌کرد؟ در روز روشن و کابوس؟ الحق که از دیوانه گذشته است، من یک روانی‌ام! مقدمه: به راستی ما به چه علت در سیاهی شب به دنبال نور خورشید می‌گردیم؟! همین‌قدر کوتاه و همین‌قدر ساده! روزگار، ما را بازیچه‌ی دست خود قرار می‌دهد... هرچه قدر هم که التماس کنیم، آنچه نوشته شده را به عمل می‌رساند! مرد همسایه همیشه می‌گفت: « بگذار همیشه یک جای زندگیَت لَنگ باشد؛ رو به راهیِ همه چیز، ترسناک است و بوی طوفان می دهد!»

رمان تسخیر مترسک | یگانه قاسمی پیر بلوطی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: مزرعه‌‌ای خونین، کلبه‌ای سراسر وحشت و بیم و مترسکی قاتل... دختر جوانی که برای فراموشی غم از دست دادن پدر، برای مستقل شدن و روی پای خود ایستادن، آینده‌ی خود را با ورود به این مزرعه دگرگون می‌سازد! به دنبال علاقه‌اش می‌رود اما؛ پسری که ناخواسته وارد این جریانات می‌شود! هراس و وحشت، دلهره و هیجان همه و همه در رمان مرموز و سراسر بیمِ تسخیر مترسک! پشت پرده‌ی این ماجرا چه می‌گذرد؟ برنده‌ی این ماجرا چه کسی خواهد بود؟ مقدمه: و خداوند با هر انسانی که خلق کرد روحی را در قالب احساس و عشق از سرشت خود، درون آن نهاد. روحی که تا آخر حیاطش، با اوست و بعد از مرگ بنا به کرده و ناکرده‌اش از تن ناتوان و در خواب رفته‌اش، خداحافظی کرده به جایگاه عدالت و حساب رسی می‌رود! و وای بر آن زمانی که بعد روحانی، عشق و احساس را در گور کند و جوانه‌ی کینه، دشمنی و انتقام را درون خود پرورش دهد... هیچ چیز جلو دار او نخواهد بود، خداوند او شیطان می‌شود و کردار او قاتلی خون خوار! همیشه سر‌گردان و گریزان است. روحت را در خواب می‌کند و خود جای آن به تو فرمان می‌دهد. بگذار ساده بگویم مرگ روح و هجوم ابلیس و اهریمن درون اعماق قلبت! اهدای جسمت به ابلیس بد تلبیس... یا همان تسخیر!

داستان کوتاه آن خانه‌ی نفرین شده | علی اسماعیلی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسر قصه‌ی ما، پسریست که سرنوشتش با مرگ یکی می‌شه اما نمی‌تونه این موضوع رو قبول کنه! او نمی‌خواد قبول کنه که با مرگ رو در رو شده و حالا می‌خواد با مرگ مبارزه کنه ولی کدوم یک برنده می‌شه؟ مرگ یا زندگی؟ مقدمه: چرا این‌گونه شده است؟ آن چه رازی است که من باید بدانم؟ آیا آن راز ربطی به این اتفاقات دارد؟! صبر کن! او کیست؟ او کیست که آنجا ایستاده است؟ آن موجود سیاه با آن عصای وحشت‌ناکش کیست؟ او آمده است مرا ببرد، او دنبال من است. او... او فرشته مرگ است!

داستان کوتاه توهم سرد | حدیث آمهدی (دیان) کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: افسانه‌ای قدیمی که صدها سال قدمت داشت؛ بیش از یک آثار باستانی! افسانه‌ای که هشدار داد هیچ‌گاه در تاریکی پا نگذارم تا قربانی قاتل تاریکی نشوم. موجودی با یک لبخندِ سهمگین! به یقین از همان روز بود که همه چیز دگرگون شد و من با این خرافات کابوسین همراه شدم. همان لحظه که شنیدمش، قطعا آن افسانه به واقعیت تبدیل شد. این افسانه تا چه اندازه ممکن بود حقیقت داشته باشد؟ آیا قاتل تاریکی چهره‌اش در سایه‌ها پنهان بود یا می‌شد به راحتی او را دید؟ مقدمه: هر کجا شب باشد او هم آنجاست. در تاریکی پرسه می‌زند، قربانیان خود را در تاریکی پیدا می‌کند و خون‌شان را مانند زالویی می‌مکد. او نه شیطان است و نه اجنه! او یک قاتل است، قاتلی که همگان نمی‌بینند. قاتلی که زاده‌ی توهم است، توهمی سرد و دردناک که باعث اتفاقی وحشتناک و دردآور می‌شود. کابوسی بی‌پایان و ابدی‌ست که در آخر چیزی جز مرگ به همراه ندارد.

داستان کوتاه بوفه تولا | مهشید ترکی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: با شیطنت دخترک داستان دو عشاق مجبور به انجام مسابقه‌هایی می‌شوند که احساس حرف اول و آخر را می‌زند. بازی‌ که احساسات نهفته آن دو را به چالش می‌کشد و باعث دشواری مراحل می‌شود. به نظر شما می‌توانند قبل از ثابت ماندن در بازی و از بین رفتنشان سه مرحله دشوار را انجام دهند و نجات دهنده دنیای لحظه و خود باشند؟ مقدمه: عاشق شدم با تو از اولین دیدار از خوابی صد ساله گویی شدم بیدار! حال عجیبی بود، دست و دلم لرزید! خزانی بهار شد در قلب من انگار... روزی که قلبم دید می‌آمدی از دور، فهمید خوش قلبی، خوش فکر و خوش رفتار! قاتل غم گشتی، ضامن شادی‌ها! روزی نخندیدی، آن روز شدم بیمار! حال خوشی دارم وقتی در این قلبی، از غم‌ها دورم، از عشق تو سرشار!

رمان دری به دنیای دیگر | علی اسماعیلی و رویا.م کاربران انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: ماورا؟ هروقت بهش فکر می‌کنم و به هر اندازه‌ای که بهش فکر می‌کنم، به یک نتیجه می‌رسم! «چرت محضه» اما چی‌ شد که اون چرت محضه به بزرگ‌ترین ترسم تبدیل شد؟ منی که ماورا رو به هیچ عنوان قبول نمی‌کردم، چرا الان در دنیایی به اسم ماورا گیر کردم که دارم ثانیه به ثانیه آرزوی مرگ می‌کنم؟! الان در دنیایی هستم به رنگ و طعم وحشت و مرگ! زندگیم به کابوسی تبدیل شده که تا سالیان سال نمی‌تونم بیدار بشم و این پایان من هست؛ ولی چرا؟ چی‌ شد که الان می‌تونم مرگ رو با دست‌هام حس کنم؟ مقدمه: رویارویی با حقیقتی دور از ذهن، با دنیایی وهم‌انگیز و خوفناک، با افرادی ناشناخته و غریبه! پریدن در وسط بلبشوی هولناکی به ترسناکی عبور از مسیری که در دنیای تو نیست. قدم‌های لرزان، نفس‌های سنگین، چشم‌های از حدقه درآمده و حرف‌هایی که هیچ‌کس آن‌ها را باور نمی‌کند، کوچک‌ترین بخش این ماجرای خوف‌انگیز است! و این تازه شروع راه و آغاز دردسرهای مهیب است. «نرجس/ پروازی»

داستان کوتاه سایه‌های نادیده | ف.رضائی «هناس» کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: قلب زمین را شخم می‌زنم تا اثباتی برای کارم داشته باشم. پا درون یک روستای متروکه که سالیان دراز کسی وارد آنجا نشده می‌گذارم و بار سفر می‌بندم تا کنجکاوی‌ام را خالی از هر حسی بکنم. ناله‌های ترسناک از دل قبرهای عجیب و غریب! یکی از آن‌ها یقه‌ی زندگی‌ام را می‌گیرد و به سوی خود سوق می‌دهد؛ اما چه می‌شود؟ کاوشگر جوان چه بلایی سرش می‌آید؟ مقدمه: ناشی از یک کنجکاوی، پا در جایی گذاشتم که نمی‌دانستم قرار است قلابی آهنین مرا به آنجا متصل کند و هیچ راه فراری هم نخواهم داشت. تقدیر پیوسته نوشته شده توسط خودم این چنین من را در هم می‌شکند و مانند کتابی ورقش باز می‌گردد. برگ نو روزگاری نو را رقم می‌زند و با این انسان خداحافظی می‌کند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد، ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خود را درست کرده‌ام. تقدیری که دیگر نمی‌توانم از آن بگریزم.

رمان هاله وهم | حدیث صیدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: من، من کی‌ هستم یا بهتر بگم من چی هستم؟ باید بین بد، بدتر و بدترین انتخاب کنم؛ ببخشید انتخاب؟ نه تصحیح می‌کنم، چرا باید بین بد و بدتر، بدترین رو قبول کنم؟ من نبات یا شاید ملورین هستم، دختری پراقتدار و پرغرور؛ دختری که سلطنت‌ها رو به دست می‌گیره و آتش خشم و انتقام رو در دلش پرورش می‌ده. چی شد که از دنیای زمینی‌ها به دنیای الهگان، سلطنت خون‌خوارها، منطقه جادو و... پا گذاشتم؟ همش تقصیر... تقصیر... تقصیر خودمه! اما چرا انتقام؟ انتقام از کی و برای چی؟ آیا حکومت به تخت پادشاهی با هفت ولیعهد چندین ساله کار رو برای دخترک سخت می‌کنه؟ مقدمه: هیس! آهسته قدم بردار، با یک قدم اشتباه به قعر تاریکی فرو می‌ری. آروم-آروم به اون نور توی تاریکی نزدیک می‌شی و وقتی که دستت به دستگیره‌ی در می‌رسه از پشت سر صدای خس-خس خرناس‌های شخصی با دهان پر خون به گوش می‌رسه. خیلی یهویی و بی‌مهابا به عقب می‌چرخی و با دیدن فرد روبه‌روت جیغ بلندی می‌کشی و عقب گرد می‌کنی. ترس سر تا سر وجودت رو دربرگرفته و خیسی عرق سردی رو که بر روی ستون فقراتت شکل می‌گیره رو حس می‌کنی و نفس عمیقی می‌کشی. خیلی بی‌مقدمه چشم‌هات رو باز می‌کنی و از خواب می‌پری!

رمان پایان رهگذر | رویا کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری مظلوم و آروم به اسم افرا بعد از اینکه قتل یکی از عزیزانش رو با چشم‌های خودش می‌بینه، افسردگی شدیدی می‌گیره. افرا برای اینکه حالش خوب بشه، به خونه‌ی مرجان، خونه‌ای که توی یکی از روستاهای دور افتاده‌ی ایران هست می‌ره؛ غافل از اتفاقاتی که پیش رو داره. به نظرتون سرنوشت پایان شیرینی رو برای افرا در نظر می‌گیره؟ دوستی داره که از پشت بهش خنجر بزنه یا نه؟ مقدمه: این ترانه‌ی ناسروده من است که بر لب‌هایم خشک شده؛ این آواز بی‌صدای من است که در حنجره‌ام خانه کرده و نگاه ماندگار من که تا ابد جاودان شده. سکوت من‌، راز همه‌ی ناگفته‌هایم است! من امشب راهیم؛ این سکوت بعد از من نیست. من امشب راهیم، به سرزمینی دور... به آنجایی که برای شعرهایم شنونده‌هایی باشد. به دیاری دور که به قامت بلند افراها لبخند می‌زنند.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.