خلاصه:
نگارندهای در تماشای صحنهی تئاتری مجذوب هنرنمایی هنرپیشهای شده که با دیدن شکوه هنرنمایی او جام وجودش از شوق نوشتن لبریز میشود.
هنرپیشه پهلوی خود شیفتهی او شده؛ اما اندکی غفلت هر دو را ویران میکند.
نویسنده به این شیفتگی ایمان نیاورده؛ اما ناگهان با تلنگری تا ابد غرق در آشفتگی میماند. پشیمانی او راه نفس را برایش میبرد، محنت امانش نمیدهد و او را برای یافتن جواب پرسشهایش تشنهتر میکند.
غفلت از کیست؟ جواب پرسشها را چه کسی میداند؟
مقدمه:
آینه صبر و لحظهای درنگ کن. پروانههای آبی چه میکنند؟ البته هر چه انجام دهند حق مسلم آنان است.
من گستاخانه بال پروازشان را به هوای منطق ناجوانمردانهی خویش چیدم. اگر آتش بگیرند و به قفسهی سینهام بچسبند با کمال میل مجازات خود را پذیرفته و چیزی نمیگویم؛ اما آینه چشمهای واله با آن نگاه ملتمسانه را از نظرم نگذران، آنگونه تمام جانم آتش گرفته، خاکستر شده و دوباره به حالت اول خود باز میگردد تا بار دیگر زجرکشی بشوم.
میدانی حال شکوفهی تازه جوانه زدهای را دارم که به هوای آتش روشن کردن همراه با شاخههای خشک و پیر به اشتباه آتش زده شده؛ اما من آنقدرها هم بیگناه و پاکدامن نیستم، من ادیب گناهکار شهر قصهی خود هستم.
وای بر من و غفلت آن روز من!
خلاصه کتاب:خلاصه:
چقدر شیطنت، چقدر آرامش، چقدر زیبایی همه و همه در یک شب از بین میرود.
از آن سه تن یکی که ناپدید می شود، آن دو تن باقی مانده هم همراه او نابود میشوند.
بهخاطر آن دختر، به خاطر آن دختر، نگار از کنار خطر میگذرد اما رد نمی شود؛ داخل آن نفوذ میکند.
اما این میان دردی مشترک پدیدار میشود.
همه و همه به خاطر آن دختر بود!
به خاطر آن دخترک، اما آن دخترک کیست؟
چه میشود که همه چیز به خاطر اوست؟! مقدمه:
گاهی در زندگی میگوییم:
- با یکبار چیزی نمیشود.
اما شاید با همان یکبار خلاف قوانین پیش رفتن، زندگی خود و دیگران را از بین ببریم.
برای دیگران بود و نبودمان رنج و درد شود و برای خودمان حضورمان آزار!
گاهی در جامعه نگاه خوبی به زندگی و اطرافمان نداریم که بدانیم حتی نباید به چشمانمان اعتماد کنیم. هرگز خوشبینانه وارد بازی جامعه و تفکرات پوچ نباید بشویم، چرا که بازنده نخواهیم بود، برنده هم نخواهیم بود، ما خواهیم مرد!
خلاصه کتاب: خلاصه:
ارنواز دختری که دارای فوبیایی مختص حادثهای ناگهانی است و فربد همبازی ایام کودکیاش ناخواسته و ندانسته، ناگهانی او را با ترسش روبهرو میکند.
باید روزی این ترس و عادت به پایان میرسید، میبایست ارنواز چیزی را که مدتها درون قلبش زندانی کرده بود آزاد میکرد.
حال رخ دادن حادثهای ناگهانی مانند دوبار برخورد یک چوب روی سر فردی، موثر است؟ ترس او چیزی است که بهبود پذیر باشد؟ مقدمه:
که در این تنهایی ناگهانی دیدمش، از آغاز تنهاییام بود؛ اما سالها قبل لحظهها دیده بودمش و خاطراتی را کنار هم ضبط کرده بودیم.
قصهی ما سالها پیش شروع شده بود؛ اما مدتها ادامه پیدا نکرد، انگار نویسنده در آن زمان دچار بدخلقیای شد که ما را از حال هم بیخبر گذاشت و در دورانی که تنهایی را عمیق و از درون تجربه کردم، چیزی برای شیرین کردن لحظاتم وجود نداشت؛ اما این بهترین وقت است برای لمس او، برای درک لمس، برای دیدنش!
نا به حق نویسنده را خطا کار خواندم، در حقیقت او با مکث طولانی مدتش در نوشتن بهترین وقتها را برای ما رقم زد که بهتر از این در گذشته اتفاق نمیافتاد.
بهترینها یا افتاده است و تکرار نمیشود یا قرار است بیفتد و تکرارش امکان پذیر نیست.
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.