انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان بلند دالای | فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: او فوق‌العاده بود، مهارتش در استفاده از کلمات همتایی نداشت؛ اما پس از آن اتفاق مهارتش نیز محو گشت. مدتی بعد به درخواست دوست خود به آن مزرعه رفت و ناچار به مزرعه‌داری شد تا اینکه یک فایل صوتی به دستش رسید. زمانی که در جستجوی شجاعت برای گوش سپردن به فایل بود کودکی را در میان گل‌ و لای پیدا کرد؛ اما آن کودک هیچ چیز در خاطر نداشت. در آن فایل چه چیزی نهفته بود؟ بودن کودک در آنجا آن هم با ذهنی خاموش تنها یک تصادف بود یا چیزی بیشتر از آن؟ مقدمه: دامیان عزیز، سلام! در حالی‌ که این نامه را می‌نویسم درست مقابل همان مزرعه‌ای نشسته‌ام که برای اولین‌بار مرا یافتی. راستش را بخواهی از آن موقع هفده سال می‌گذرد و من حال بیست و شش سال دارم. لطفاً از اینکه در این مدت چیزی برایت ننوشته‌ام دلخور نباش؛ چرا که نمی‌خواستم با دست‌های خالی نزد تو بیایم، تصمیم گرفتم تا زمانی که نتوانسته‌ام لایق هم‌صحبتی‌ات شوم به دیدنت نیایم. نمی‌خواهم اقرار کنم؛ اما حالا کمتر کسی است که اسم من را نشنیده باشد. شاید به زبان آوردن این برای دیگران خجالت‌آور باشد؛ اما بیش از هر چیز دلم می‌خواهد بگویم که بی‌اندازه دلتنگت شده‌ام. راستش را بخواهی هیچ‌گاه نتوانستم تو را از یاد ببرم، هنوز هم وقتی پلک‌هایم را بر هم می‌گذارم به‌صراحت می‌توانم لمس دست‌هایت را میان موهایم احساس کنم. به‌وضوح در خاطرم هست که تا چه اندازه از بافتن موهایم لذت می‌بردی یا آن لحظه‌هایی که با یک شوق وصف‌ نشدنی چشمانت را می‌بستی و همراهِ لبخندی درخشان از خاطراتت می‌گفتی و یا حتی آن زمان‌هایی که دست کوچکم را میان انگشت‌های گرم خودت می‌گرفتی و من را به گردش می‌بردی. حتی لحظه‌ای فکر نکن که تو را فراموش کنم! تو همیشه در وجود من زنده هستی، همان‌طور که الهامی برای ذهن خاموشم شدی و منِ حال حاضر را به وجود آوردی و بیش از همه می‌خواهم این را بگویم: «ممنونم!» «دوستدار تو سلدا.»

داستان بلند طلوع سلاست | فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان| فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: جنون، بیماری که گاه و بی‌گاه در بیمار پدیدار می‌شود. اول با درد و تشنگی غیرقابل باور شروع و در نهایت با کشت و کشتار مردم تمام می‌شود. نه صبر کنید، این یک بیماری نیست! نفرین، آری این اسم بیشتر به او می‌آید. نفرینی مخوف که نسل به نسل در یک خاندان چرخید و در نهایت به او رسید. اویی که تمام عمرش را صرف پیدا کردن یک درمان برای جنونش و گشتن به دنبال آن فرد کرد؛ اما چه شد؟ چرا تمام آن چیزهایی که به دنبالشان بود در مشت آن دخترک اشرافی است؟ دختری که در طول روز یک بانوی با وقار و متشخص است و در شب که می‌داند؟ مقدمه: مراقب باشید، چرا که ممکن است او شما را به عنوان قربانیِ بعدی خود برگزیند. نیمه شب‌ها در و پنجره‌ی خانه‌ را قفل کنید و به هیچ وجه به بیرون از خانه نگاه نکنید. او در نیمه‌ شب‌ها بیرون می‌آید، با خنجری خونین و چشم‌هایی سرخ رنگ که از شدت جنون می‌درخشند؛ آرام‌آرام با قدم‌هایی نامنظم جلو می‌آید و در یک آن تمام کسانی را که در مقابلش قرار داشته باشند تکه پاره می‌کند. تنها چیزی که می‌تواند عطش آن هیولای مخوف را سرکوب کند، خون است و بس! در حالی که خون از سر و رویش چکه می‌کند در راس اجساد می‌ایستد و با دیوانگی از سر لذت قهقهه می‌زند. این جنون است، جنونی که برای تمام طول عمرش بر قلب و ذهن او سایه انداخت است.

داستان کوتاه نوای میر | فاطیما سالمی کاربر انجمن دی‌وان

خلاصه کتاب:   خلاصه: نُه سال به تماشایش نشست، نه سال از دور به او عشق ورزید، نه سال خطر را برایش از بین برد و در آخر زمانی که فکر می‌کرد می‌تواند تَنش را در آغوش بگیرد با جسم سرد و بی‌جانش مواجه شد. اما او همان‌طور می‌نشیند و دفن شدن روزنه‌ی نورش را نگاه می‌کند؟ البته که نه، هر طور شده و به هر طریقی او را دوباره به زندگی برمی‌گرداند. آیا مرد می‌تواند باز هم نور فروکش کرده‌اش را شعله‌ور کند؟ یا در نهایت خودش هم به او می‌پیوندد؟ مقدمه: من تبدیل به روح خبیثی شدم که برای سالیان سال از روزنه‌ی نورِ کوچکش محافظت کرده است بی‌آنکه او بداند در سایه‌ها به دنبالش می‌رفتم و برای او خطر را از بین می‌بردم؛ اما پس از سال‌ها عذاب و دست و پا زدن در این باتلاق به جای آن‌که لبخند گرم و عطر خوشِ تنش را حس کنم جسم سرد و بی‌جانش را نشانم دادند. پس از آن همه زجر این ممکن نیست، درست است این امکان ندارد که من بر سرِ جایم بنشینم و بی‌فروغ شدن تنها کور سوی نوری را که سال‌ها از آن حفاظت کرده‌ام را ببینم. پس حتی اگر بمیرم و زنده شوم، حتی اگر روح‌ها مانع‌ام شوند و یا حتی اگر تقدیر در مقابلم بایستد، من او را خواهم برگرداند، همین و بس.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.