خلاصه کتاب:خلاصه:
میان داستان و حقیقت پردهای است، پردهای که پشت آن رازهای کوچک و بزرگی پنهان شده. پسر جوانی که گناهکار جلوه داده میشود و به مهمانی سلول سرد زندان دعوت میشود و وکیلی که سعی در نجات او دارد.
مواد، دروغ و تهمت سه واژه که آزادی جوانی را سلب کرده و او را به دام مرگ نزدیک ساخته است. حال چه کسی پرده از این رازها برمیدارد؟ دروغ یا گناه؟ کدام یک قاتل آزادی جوان شدهاند؟ مقدمه:
بازیگر اصلی زندگی کیست؟ شانس و تقدیر؟ به راستی این شانس چیست که مردم از آن دم میزنند؟
شانس، تقدیر ک سرنوشت یک لفظ برای موفقیتها و تضاد آن توجیهی برای شکستهای آدمیان است. یعنی باید بپذیریم که کریم و رحیم زندگی انسانها کسی است که سیر زندگی آفریده خود را در مکتب سرنوشت تاریک ثبت مینماید؟
عامل بعدی موثر در زندگی انسانها پول است. آدمی با پول زندگی همنوع خود را بر چوب حراج میزند. برای کسب مقام و یا پولی بیشتر آدمی را طعمه مرگ میکند و به درون سیاه چال سهمگین مادیات میاندازد.
پول یک ورق کاغد، ارزشش از خون والاتر رفته است به طوری که آدمها به جان یکدیگر میافتند و هزاران اعمال کثیف را برای کسب آن ورق کاغد پیاده میکنند.
خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از نژاد اصیل گیلک، تک مانده در میان گرگان روس و انگلیس، موشهایی که هست و نیست مملکت را به یغما بردند؛ از جمله عزیز کردههای قلب دخترک را.
این سالهای تنهایی دخترکی نازپرورده را گرفت و شیر دختری تحویل داد که لشکری از غمها به گرد پایش هم نمیرسند.
در پی سختیها نشکست؛ چون کوهی استوار اندوه بر اندوه نهاد و قله کوهی عظیم از خود ساخت. بیخبر از کسی که ناخواسته دیوار قلب دخترک را میشکند و کمرش را از اندوهها خم میکند.
به راستی چه کسی از اعماق دل شوکا خبر دارد؟
در انتهای این سیاهی چه در انتظار دخترک است؟ مقدمه:
بیتو با این دلتنگی چه کنم؟
با این سیاهی دلم چه کنم؟
بیتو با نفس کشیدنها چه کنم؟
من بیتو با این شرارههای تابان خورشید چه کنم؟
بیتو در پس توی تاریک و سیاه مهتاب چه کنم؟
چرا مسیر قلبت باید جدایی و دوری تو از من باشد؟
کاش دست سرنوشت طوری دیگر برایمان رقم میزد، کاش دفترچهی زندگیام با نبودنت بسته نمیشد.
کاش لحظهی رفتنت غوغای دلم را برایت بازگو میکردم، آخر گمان میبرم اگر از گلبرگهای شکفته در قلبم خبر داشتی شاید میماندی، حداقل چند لحظه بیشتر!
کاش هیچوقت کاشها وجود نداشتند.
من با عطر نبودنت چه کنم؟
من تنها باری دیگر با تو نفس کشیدن را میخواهم؛ اما من هنوز هم باور دارم برمیگردی، این را من نه، قلبم زمزمه میکند؛ زیرا میدانی؟ گمان کنم دیگر عاشقت شدهام!
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.