داستان کوتاه لیلیث یا حوا | نیایش نوشادی نارگ موسی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
آنگاه که خدا آفرید آدم را از مشتی خاک، لیلیث را با گِل بالا آورد و از همان موقع، تفاوتها نمایان و تبعیضها آغاز شد.
حال، خدا از خاکِ حاصلخیز تنِ آدم، حوّایی خلق کرده که حسادت لیلیث را برمیانگیزد.
حال چه میشود؟
لیلیث، آدم را پس میگیرد یا حوا را نابود میکند؟
و چه میشود سرانجامِ فرشتهای که فقط بر یک نفر تعظیم کرد و شیطانی شد رانده شده؟
آیا به فرد اشتباه تعظیم کرد؛ یا سرانجام، سرنوشت خوبی را صاحب میشود؟ مقدمه:
من و حوّا میتوانستیم با هم کنار بیاییم؛ اگر مظلومنما نبود.
من و او میتوانستیم خوب باشیم؛ اگر او از خاک سازندهی تو و گوشت تن تو نبود.
من میتوانستم او را تحمل کنم؛ اگر حوّا، هوو نبود.
اما میدانی چیست؟ هم تو و هم آن حوایت، تنی دارید چون خاکلجنخورده و من، خاک باراندیدهایَم که لوسیفر، با آتش وجودش منِ آب دیده را تمیز میکند و فضا را با بویم معطر میکند.
آری؛ جهنم بوی من را میدهد، بوی لیلیث را!