رمان هاله وهم | حدیث صیدی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
من، من کی هستم یا بهتر بگم من چی هستم؟
باید بین بد، بدتر و بدترین انتخاب کنم؛ ببخشید انتخاب؟ نه تصحیح میکنم، چرا باید بین بد و بدتر، بدترین رو قبول کنم؟
من نبات یا شاید ملورین هستم، دختری پراقتدار و پرغرور؛ دختری که سلطنتها رو به دست میگیره و آتش خشم و انتقام رو در دلش پرورش میده.
چی شد که از دنیای زمینیها به دنیای الهگان، سلطنت خونخوارها، منطقه جادو و... پا گذاشتم؟ همش تقصیر... تقصیر... تقصیر خودمه!
اما چرا انتقام؟ انتقام از کی و برای چی؟
آیا حکومت به تخت پادشاهی با هفت ولیعهد چندین ساله کار رو برای دخترک سخت میکنه؟ مقدمه:
هیس!
آهسته قدم بردار، با یک قدم اشتباه به قعر تاریکی فرو میری.
آروم-آروم به اون نور توی تاریکی نزدیک میشی و وقتی که دستت به دستگیرهی در میرسه از پشت سر صدای خس-خس خرناسهای شخصی با دهان پر خون به گوش میرسه.
خیلی یهویی و بیمهابا به عقب میچرخی و با دیدن فرد روبهروت جیغ بلندی میکشی و عقب گرد میکنی.
ترس سر تا سر وجودت رو دربرگرفته و خیسی عرق سردی رو که بر روی ستون فقراتت شکل میگیره رو حس میکنی و نفس عمیقی میکشی.
خیلی بیمقدمه چشمهات رو باز میکنی و از خواب میپری!