رمان شور سرد | نرگس دانشمندیان کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
همسرم فرد بسیار کاری و جدیای بود، نمیتوانست مکمل من شود و دنیای ما آری از فرق و تفاوت بود با این وجود نخواستم تنهایش بگذارم و سعی کردم وجه اشتراکی پیدا کنم؛ اما تلاش یک طرفه فایدهای نداشت.
روزی که فهمیدم تلاشهایم ثمرهای نداشته و او بیاهمیت به تقلاهایم به من و رویای بیهودهای که از او در سر میپروراندم خیانت کرده، زندگیام دگرگون شده و حالت تازهای گرفت.
حال چطور میتوانم به زندگی اعتماد کنم؟! شاید لازم باشد هیچوقت به سمت مردی نروم؛ اما شاید در این میان کسی باشد که بتواند روشنیاش را به تاریکی این روزهایم بتاباند. او چه کسی میتواند باشد؟! اصلا ممکن است باز هم زندگی متعجبم کند و تقدیر را جور دیگری رقم بزند؟! مقدمه:
بزرگترین اشتباه زندگیام را پشت سر گذاشتم تا به بهترین قسمت تقدیرم برسم.
گاهی لازم است از دل جنگلی تاریک بگذری تا بتوانی در دشتی سبز و آفتابی به استراحت بپردازی.
باید از دل مردابی گذشت تا شکوفهای به زیبایی نیلوفر داد و قدرت را با گلهای بزرگ و برگهای پهن به رخ جهان کشید.
من هم میان تلخیها قدم زدم تا بتوانم شیرینی انتهای مسیر را بچشم، انگار لازم بود واقعهای سخت را پشت سر بگذارم تا با خوشبختی آشنا شوم.
چه شادمانم از این پاهای زخمی که قرار است تو مرهمشان کنی.