داستان کوتاه شدنش زیبا بود| نیایش نوشادی نارگ موسی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
نالان که از افرادی که با سواستفاده از کلمهی«خانواده» هر بدیای در حقت میکردند، فرار کرده بود، پس از چهار سال بالاخره به کشورش بازگشت.
نباید اینگونه میشد؛ اما هیچ چیز«نشد» ندارد و در اولین لحظه، کسی را دید که سالهایی فرار را بر قرار در کنارش ترجیح میداد.
حال چه میشود؟
باز هم با سواستفاده از آن کلمه بدیای در حقش میکنند یا ایندفعه محکم میایستد و از حقش دفاع میکند؟ مقدمه:
سعی کرد قاطع باشد؛ اما در برابر اویی که عاشقانه خواهانش بود، قاطعیت فقط طنزی تلخ به نظر میرسید.
اگر کمی دیگر پافشاری میکرد و چیزی میخواست، نالان آن را پیشکشش میکرد؛ حتی خودش را.
حال چه میشوند دو عاشقی که در کلمهی«خانواده» چون باتلافی در خود فرو میبردشان و راهی جز فقط ایستادن و منتظر ماندن پیدا نمیکنند؟ [این داستان بر اساس واقعیت است.]