داستان رواهند | الهام وفا کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
این داستان در مورد زندگی و خاطرات دو زوج عاشق است که از قضا این دو زوج با یکدیگر ارتباط دارند و فامیل هستند؛ آن هم چه نسبتهای فامیلی از نوع فامیل نزدیک!
زوج اول که ازدواج کردهاند و در پی به وجود اوردن شخص سوم هستند و اما زوج دیگر در پی تلاش برای رسیدن به یکدیگر.
که ناگفته نماند این دو ارتباطهایی پنهانی نیز با یکدیگر و دور از چشم همه دارند تا اینکه در این بین مانعی سر راه آنها قرار میگیرد.
اما نسبت آنها با هم چیست؟ چرا زوج عاشق رابطه پنهانی با هم دارند؟ مقدمه:
یک روز بارانی،
از لابهلای پیچ و تاب موهای باران خوردهام
تو را پیدا کردم...
تویی که میگفتی همیشه در خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بودهای
کسی که در شعرهایت با موی باز قدم بزند
و پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کند،
دختری شبیه من که با دست مهربانت
به موجهای خروشان موهایش آرامش ببخشی.
میدانی؛ من حالا موهایم را خیلی دوست دارم
و فکر میکنم چقدر خوشبختم که مرا از موهای فرفریام شناختی
و عاشقم شدی
دختران مو فرفری
شاعران زیادی
برای خودشان دارند... «نازنین عابدین پور»